از تو کبریتی خواستم که شب
را روشن کنم تا پلهها و تو
را گم نکنم، کبریت
را که افروختم، آغاز پیری بود، گفتم
دستانت را به من بسپار که زمان کهنه شود و بایستد،
دستانت را به من سپردی، زمان کهنه شد و مُرد. ندارم..... و نداشتم.......
ما را در سایت ندارم..... و نداشتم.... دنبال می کنید
برچسب : نویسنده : mahsaasman80 بازدید : 60 تاريخ : يکشنبه 14 بهمن 1397 ساعت: 20:16